پایانی برای تمام آرزوهای خسته

یه دخترتنها

به کجا پناه ببرم

 

وقتی روزگار مرا فراموش میکند

دیگر امیدی برای آینده نیست

زندگی را به دست فراموشی می سپارم

زیرا که زندگی مرا سالهاست فراموش کرده است

شادیها را در تاریکی دفن کرده ام

تا بتوان در کنار غم ها به آرامش برسم

 

 

چراغ سیاه تنهایی را در اتاقم نهاده ام

و تاریکی و تنهایی فضای اتاقم را پوشانده است

 

سالهاست که دیگر صدای خودم تنهای صدای ماندگار گشته

زمزمه های لرزان و اشکهای ریزان

 

دیگر حتی نعره هایم نیز شنیده نمی شوند

به انتظار نشسته ام اما از انتظار نیز خسته شده ام

 

مرگ نیز مرا لایق بردن نمی داند

 

 



نظرات شما عزیزان:

محبوبه
ساعت14:52---14 بهمن 1389
سلام.حالا چرا فکر می کنی که تنهایی؟شاید خودت اینطور فکر می کنی،و در واقع این طور نباشه.بهم ایمیل بزن با هم حرف بزنیم البته اگه بخوای

NILGOUN
ساعت11:48---13 بهمن 1389
سیلاامپاسخ:سلام گلم حتما بهت سرمی زنم

امیرحسین
ساعت10:44---13 بهمن 1389
سلام دختر تنها.

چرا این قدر غم گین؟گریم گرفت.من طعم تلخ زندگی رو بد جور چشیدم.امید وارم شما این طوری نشین.خوشحال میشم سر بزنی
پاسخ:سلام عزیز حتمابهت سر می زنم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 13 بهمن 1389برچسب:,ساعت10:23توسط دختر تنها | |